نیـــــو لایـــف استـایـل

+تپش قلب خودم را از زیر پوست و گوشتم احساس می کردم تنها و بی گانه انگار که افتاده بود در آخرین و دوردست ترین نقطه ی بدنم!ایستاده بودم روبروی آن ساختمان و قلب لامصبم بعد از روز ها و شاید چندین ماه بود که اینطور به هیجان در آمده بود،پاها و قلبم با تمامی قدرتی که داشتند مرا هول می دادند به سمت آن ساختمان و دیگر اعضای بدنم اما هنوز مقاومت می کرد،یاد میگ میگ افتادم و خنده ام گرفت،گوشه ای لبم بالا رفت و با تمامی وجودم استرس و هیجان موقعیتی که برای خودم قرار بود تا بسازم را حس می کردم.آخ قلب انگار که داشت از آن طرف بدنم بیرون می آمد همین ور لایه لایه و پوست به پوست سوراخم می کرد و از تنم می گریخت .

 

نیمه

+ آقای او را دوست دارم!

شاید بیشتر از آنچه که فکرش را می کردم  مثل زمانی که برادرزاده ام به دنیا آمد و با خودم فکر کردم خوب حتما دوستش خواهم داشت و بعدتر فهمیدم که دوستش ندارم شیفته اش هستم!!آقای او را هم همان طور دوست دارم،هه،چه عجیب!آقای او یا شلمان یا گه گاه بیگانه!برای من،منی که دیوانه ی حرفهای واقعی و سر راستم این پوشیدن واقعیت ها جذاب نیست اما چه کنم می دانم که اگر برای او اینجا اسمی قایل شوم بعد می گیرد تصورات خاننده های دورم عوض می شود محدود می شود و شاید مزه ی این دنیای مجازی را عوض کند!

با همه ی این اوصاف ،عزیزکانم!من او را دوست دارم ،معده اش که درد می گیرد تمام جانم به هم می ریزد یا سرش که بی قرار می  شود تمام سنگینی خانه روی مغزم می افتد،ناخوداگاه است دست من نیست اما این دوست داشتن چقدر جذاب است!

 

دوست داشتنی ها

+بین دوست داشتنی ها مانده ام!

رنگ مرا به وجد می آورد اسعدادش را دارم تاریخ مرا از این روزمرگی ها جدا می کند گرافیک را دوست  دارم رشته های مربوط به توریست و سفر را هم...از طرفی طرفدار ارشد در ایران هم نیستم اگر بخواهم  دانشگاه بروم زیرگروه هنر را انتخاب می کنم اما نه حوصله ی 4سال کارشناسی ونه یکسال درس خواندن سنگین!

هیچ پیشنهادی ؟

 

نگاه

+همکار مرد کنار دستیم به مانیتورم زل زده بود!

عصبانی از نگاهش به مانیتور و نگاه سنگین ترش به خودم پرسیدم:چیزی شده؟

جا خورد و عقب کشید:نه!

زل زدم به چشمهایش و چشمهایم پر شد اشک ،دوباره برگشتم به سمت مانیتور و زمزمه کنان گفتم:پس این همه نگاه برای چیه...

 

P.Sاین دخترک برادرزاده ی عزیز منه