ورزش کردن،به خصوص لحظه هایی که نفس هایم تند می شود و اکسیژن کم می آورم،مرا به یک حس دو گانه ی عجیبی وا می دارد.

همزمان با حس یاس غم انگیزی که بابت کارهای نکرده به قلبم وارد می شود یک حس امید عجیب غریبی هم دلم را به شوق می آورد.

این حس دوگانه بی نهایت جذاب است،نیمی از رویاهای شوق بر انگیز زندگیم اینطور به ذهنم می آید همیشه اواخر ورزش می ایستم روبروی آینه و خودم را سخت نگاه می کنم،منظورم از سخت چیزی بیشتر از یک نگاه کردن ساده است،خودم را کنجکاو می شوم و بیشتر مواقع خودم را دوست دارم!

موها،این ابزار جذاب زنانه گی را سفت و محکم می کشم بالای سرم و به چشمهای قهوه ایم خیره می شوم،از خودم می پرسم امروز کجای زندگی کوچکت بودی و بعد با یاد آوری روزی که گذشته و بیخیال خوبی ها و بدی ها با آهنگی که پخش می شود ریتم می گیرم

این لحظه یکی از آرام ترین لحظه های روزمرگی های من است...!