من ازین دست زنها،زنهایی ک تمام زندگیشان برای همراهی یک مرد در کوله ای جا می شود،من از این دست آدمهای احساسی ک عصر جمعه کنار دست مردشان بین تمام شلوغی ها ، در یک آغوش کوچک جا می گیرند.من از این دست زنها که با نگاه شیفته ی دختر دیگر رو بر میگردانند،از این زن های حساس و حسود که خودش را همیشه بهتر می داند ،من از این دست زنها که نگاه غریبی دارند ک از پشت عینک آفتابیشان به مرد خیره می شوند.از این دست زنها که مرد برایشان آرامش مطلق است،از این زنها که وابسته اند اما نمی شکنند.من از این زنها که برای نوازش مرد دستشان همیشه در اختیار است از این ها که لمس عاشقانه را باور دارند که وقتی ناراحتند از مرد دور می شوند از این ها که تنها زمانی در کنار مرد هستند که از تمام قلبشان بخواهند.

از این زن ها ک وقتی ماه کامل می بینند از این ها که حواسشان حسابی ب زیبایی ها هست ، از این زنها که زیبایی ها را می بینند و سریع نشان مرد می دهند و در چشم هایش منتظر عکس  العمل می شوند که اگر او این زیبایی را ببیند عاشقش می شوند و اگر نه اخم می کنند.

من از این زن ها، از همین ها که همه جا هستند که معمولیند ،چهر های معمولی دارند از این ها که  دلشان ک تنگ شود در خودشان مچاله می شوند،از این ها که کمتر حرف می زنند،از این ها که میان دعوا با بوسه ای آرام می شوند.من از همین زن های معمولی هستم.

من افکارم بزرگ است اما همین جا هستم،همین گوشه .

یکی از صدها دختر جوانی که در خیابان ها میبینی که اخم کرده مبهم است موبایلش را نگاه می کند به بهانه ی ساعت،اما منتظر است.

اکثر اوقات چشم هایش را بسته، اما پایش که می افتد،حرف مرد که پیش می آید نیمه ی پر لیوان را می بیند .می شود زنی در پوششی از استثنائات که تنها نیمه ی خوب را می بیند همان سوی مثبت لیوان را.